متن کتاب در مورد ملاصدرا است، چندبار میخوانم و تکرار میکنم. دلنشین است و متفاوت از حالوهوای این روزها. مدادم را برمیدارم و حس خود را در اين لحظه مینویسم تا ثبتش کنم، شاید که روزی توشة راهم باشد.
آری انسانها در هر جامعهای دو دستهاند؛ واقف و سائر. ملاصدرا در سخنان خود بسيار شیوا به بیان تفاوت این دو دسته پرداخته و برای چگونگی راه یافتن به دستة سائرین راهکارهایی ارائه کرده است.
در نظر او، واقف کسی است که در مرحلة ظاهر باقی میماند و بههیچوجه از آستانة ظاهر قدم فراتر نمیگذارد. اینگونه اشخاص به عالم عرفانی و روحانی راه ندارند، به همین دليل است که شخص واقف همواره در قید تقلید باقی میماند و به عالم عقل و جهان خرد دست نمییابد ولی سائر کسی است که از تنگنای جهان ظاهر و محسوسات سفر میکند و به عالم بیکران معقولات نائل میگردد.
تا زمانی که ما واقفین این جهان باشیم و فرای تفکرات روزانه و غیرفلسفی خود نرویم، ظاهربین میمانیم و هرگز نمیتوانیم به کمال و درک درستي از این جهان برسیم. برای قانع نبودن به ذهنی بسته و تکبعدی، لازم است خود را از این تنگناها رها کنیم، بیقیدوشرط به سیر و سلوک در وادي حقایق بپردازیم و پیوسته به دنبال حرکت به سوي فطرت ثانی خود باشیم که اقبال گفته است: “هستم اگر میروم گر نروم نیستم”.
امروز با کمی تأمل و نگاه کلی به جامعهمان درمییابیم که بعضي اذهان به آبی راکد و گندیده ميمانند که نهایت دغدغهشان کارهای روزمره و پیشپاافتادهای است که برای حل آنها فقط اندکی تفکر لازم است. بدیهی است که اعضای این جامعه حتی ذرهای به خود زحمت نمیدهند و نه از خود و نه دیگران انتظار بنیادی و عمیق فکر کردن را ندارند.
ساحل افتاده گفت: «گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم.»
موج ز خود رفته ای، تیز خرامید و گفت:
هستم اگر می روم گر نروم نیستم
زنده یاد اقبال اهوری
چرا باید در جهانی که کسی از تو توقعی ندارد، پيشرونده و در تکاپو باشی؟ پاسخ ساده است؛ ذهن آدمی همواره خواستار فهمیدن حقایق است و برای این امر بهطور غریزی اقدام میکند. اکثریت با زندانی کردن تفکراتشان در زندان ذهن، مانع وقوع این غریزه میشوند. این افراد هرگز قادر نخواهند بود که خود را پرورش دهند و به ذهنی پویا و چندبعدی دسترسی پيدا كنند.
چیزی که روشن است این است که در جامعة کنونی ما، ناآگاهی بیداد میکند، منشأ این ناآگاهی افرادی هستند که ادعا میکنند هرآنچه لازم است را میدانند و لزومی برای شناخت بیشتر جهان هستی نمیبینند. اساسیترین اصلی که این افراد از آن بیخبرند این است که دانستن و آگاهی خود منشأ فروتنی است و یک انسان متواضع و فروتن هرگز ادعای همهچیز دانی نمیکند.
برای مطلوب ساختن فضای این جامعه، اعضای آن نباید چشمهای خود را بسته نگه دارند به بیانی سادهتر “چشمها را باید شست، جور دیگر دید” مادامی که افراد به فطرت ثانی خود ذرهای نزدیک نشوند نباید جامعه را سرزنش کنند که همانا خود جامعه هستند. چه لذتبخش است جامعهای که مردمان آن همچون موجی باشند و آسودگی عدم آنها.
پرتو مقیمی / دانش آموز کلاس یازدهم علوم انسانی